دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

حد و شان خودمون رو بدونیم !!

تو برنامه دور همی مهمان برنامه خانم نرگس محمدی بازیگر سریال ستایش بود .  وقتی مهران مدیری گفت : چند سالتونه آیا ازدواج کردید؟ بعداز اینکه گفت من ازدواج نکردم  مهران مدیری ازش پرسید چرا ازدواج نکردید؟ خب این بنده خدا صادقانه جواب داد که تا 24 سالگی خواستگار داشته بعدش که وارد سینما و تاتر شده دیگه هیچکس نیومده جلو!! خب تا اینجا صادقانه جواب دادن خیلی خوب بود بعد دیدم توی صفحه شخصی ایشون توی اینستاگرام پر شده بود از پیام های  درخواست خواستگاری!! بعضا شماره هم گذاشته بودند که انگار این بنده خدا تا امروز نگاهش به درب بوده که خواستگار از در بیاد تو!!!  من از بعضی فرصت طلبها واقعا منزجرم . اینکه حد و شان خودشون رو نمیخوان بدونند . اصلا هم برام مهم نیست که ایا این بنده خدا به خواستگارهای مجازیش چه واکنشی نشون میده ولی برای من منزجر کننده است که توی این جامعه یکی پیدا بشه صادقانه حرفش رو بزنه و یک ملت دنبال سو استفاده ازش باشند . یه وقتهایی شده بود که از روی سادگی مثلا میگفتم دو میلیون دارم شب نشده می دیدم طرف زنگ میزد میگفت فلانی یه پول دستی داری به من بدی ؟!! راه انداختن کار بندگان خدا خوبه ولی اینکه کمین کنند برای شکار موقعیتها خیلی بده!! اینگونه رفتار ها باعث میشه دروغگویی بیشتر رواج داشته باشه . من یک وقتهایی میدیدم یک نفر میلیارد پول داره اما هر وقت میرسیدم بهش میگفت الان اوضاع مالیم خوب نیست!! ناراحت میشدم چرا باید دروغ بگه! اما وقتی رفتارهای بعضی از مردم کشورم رو می بینم حق بهش میدادم . کاش کاری نکنیم که صداقت رو بین همدیگه از بین ببریم و نابود کنیم !!

دلنوشته...

همیشه منتظر مخاطبانم بودم . گویا با رفتن از دنیای وبلاگ نویسی دوستان هم دنبال گرفتاریها و مشغله های زندگی خودشون رفتند . مهم نیست  آنچه که مهم هست جایی هست که بنویسم . حتی اگر مخاطبش یک نفر باشد . نوشتن باعث میشه کمی سبک بشم . دردهایی که نمیتونم بیرون از دنیای مجازی برای کسی بازگو کنم اینجا بیان کنم .  بارها گفتم خیلی دوست داشتم یه روزنامه نگار باشم . عشقم به روزنامه نگاری در دوران مدرسه با من بود ولی خب هیچ وقت کسی نبود تشویق و راهنمایی کنه . من فقط مجلات و روزنامه ها رو می خوندم و یاد می گرفتم  تا به دوران وبلاگ نویسی رسیدم . مجالی بود که بنویسم یا بهتر بگم تایپ کنم . در این راه هم دوستان فراوانی پیدا کردم . دوستانی که هرکدام چیزهای فراوانی بهم یاد دادند و دردهایم را درک میکردند .  وبلاگ نویسی برخلاف روزنامه نگاری مقید به رعایت قواعد و اصول نگارش ادبیات فارسی نیستید و راحت هرچه از دلتون بربیاد می نویسید بدون اینکه نگران باشید که بهتون خرده بگیرند که چرا اصول و قواعد رو رعایت نمیکنی . راحت می نویسی و هرجا هم که خواستی پاک می کنی و دوباره مطلبت را جایگزین میکنی . در این یکسال که از وبلاگنویسی دور بودم بازهم هر از گاهی به وبلاگهای دوستان چراغ خاموش سر میزدم . و خاطراتم رو مرور میکردم . باید اعتراف کنم در این مدت وبلاگنویسی بعضا عاشق هم میشدم علیرغم مخالفتهای خانوادم که می گفتند محیط نت و وبلاگ نویسی محل عاشقی نیست . شاید حق با اونا بود ولی من باید از هر فرصتی استفاده میکردم که از این تنهایی در بیام . هنوزم معتقدم برای عاشق شدن دنیای مجازی و غیر مجازی نداره .  مهم هدفت هست . اگر دنبال هرزگی بری خدا هم  به خودت واگذار میکنه ولی وقتی نیتت رو  اول به خدا گفتی بعدا قدم جلو  گذاشتی خدا هم در همه حال دنبالت میاد تا مباد ا گرفتار منجلاب شوی . هرچند این کارم با خطرات بسیار بزرگی همراه بود یه جور عبور از میدان مین بود . شاید بعضی جاها هم حق به خانوادم میدادم . اما چه کار میتونستم بکنم  ؟ اما هنوز توکلم بخداست و البته با تجربیاتی که این سالها بدست اوردم سعی میکنم دیگه خامی نکنم و زیر سایه لطف بیکران خدا با عقل و درایت رفتار کنم و احساسی با واقعیتهای زندگی برخورد نکنم .