دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

خیلی شیطون بودم، هیچ جوره نمیشد منو کنترل کرد. همیشه باید یه چیزی میشکست، یکی شکایت میکرد ازم یا میخواستن از مدرسه مامانمو.
مامانم اما خیلی صبور بود..
وقتایی که کلافه میشد تو چشمام نگاه میکردو دستشو نشونم میداد. بهم میگفت:
"رگای دستمو نگاه کن؟ دارم پیر میشم تو منو خیلی اذیت کردی دیگه امسال میمیرم از دستت!"
مامانم بر خلاف تو، خیلی خوب میشناخت ترس هامو. به ساعت نمیکشید، که وقتی خواب بود، میرفتمو دستشو از زیر پتو میکشیدم بیرون. انقدر رگهاشو میبوسیدم تا بیدار میشد و من رو با لبخند میکشوند زیر پتو.
خوب میدونست من رو فقط ترسِ از دست دادن میترسوند. 
امروز، من.. هنوز دارم اون ترس هامو.
وقتی خداحافظی میکنی و در ماشین رو میبندی
نگاه میکنم که فقط میری یا مث اوایل وسطش برمیگردی و چند بار نگاهم میکنی.
اگه رفتی، که رفتی..
اگه نه.. اگه از دور برگشتی و نگاهم کردی اونوقت
مث بچگی هام، مث رگای دستای مامان،
میبوسم نگاهاتو از دور.


نظرات 5 + ارسال نظر
سولماز چهارشنبه 31 شهریور 1395 ساعت 19:05

به به میبینم که طارمیتون ترکونده

انشالله موتور گلزنی اش تا اخر لیگ همینجوری ادامه پیدا کنه ...

سولماز چهارشنبه 31 شهریور 1395 ساعت 16:45

سلام سلااااااااااااام
ما بردیم یوهوووووووووووووووووووووووووو..............

سلاااااام .. من تو پیج سارا خانم تبریک فرستادم .. خدا کنه تا دربی برگشت ببرید تا دربی دیگه جنگ بین صدر و قعر جدول نباشه !!

دریا جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 23:48

دقیقا همین بلا سر من هم اومد
یکی پیدا شد که منو سرکار گذاشت و اونقدر طول داد تا بهش علاقه پیدا کنم
کم کم داشتم باورش میکردم که متوجه شدم منو تو دستش نگاه داشته و منتظره ببینه گزینه بهتری پیدا میشه یانه

خودم از زندگیم پرتش کردم بیرون.... درسته

ولی سووووختم ها.... سوختم
میدونم چی میکشی

خیلی بده .. دیگه همه چیز شده یه سند یا امضا ! امروز داشتم بهش فکر میکردم . اشتباه از خودم بوده یا از اون؟ میدونی لجم از چی میگیره ؟ از اون جا میگیر ه وقتی برگشتم طبق گفته خانواده اش نباید باهاش تماس میگرفتم . اون هر روز و هرساعت برام اس ام اس و پیامک می فرستاد . یه روز جواب دادم گفت خیلی بی معرفتی من تو رو عاشقانه دوست داشتم ولی تو حتی به تلفنام هم جواب نمیدی! وقتی دلیلش رو گفتم اونم قبول کرد چند روزی باهم تلفنی حرف میزدیم بهش گفتم : دوست ندارم منو وابسته خودت بکنی و یه دفه بزاری بری . اگر می بینی که نمیتونی جلوی خانوادت وایسی یا دلت با من نیست همین الان تمومش کن برو پی آیندت . من به اندازه کافی توی زندگیم ضربه خوردم . گفت : نه این تویی که میزاری میری من هستم . اون موقع فکر میکردم دختر ارزوهام که واقعا من رو دوست داره و عاشق زندگی هست رو پیدا کردم . دلم خیلی پر درد هست از این ناملایمتی ها از این دو رویی ها . اما با اولین خواستگاری بهم گفت خواستگار دارم !! اولش گفتم بازم تهدید میکنه ولی خیلی راحت رفت دنبال خواستگارش خیلی راحت !!

دریا چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 00:25 http://ashti2.blogfa.com

حالا من یکیو پیدا کنم بسه برام ...

انشالله یک بامرام پیدا بشه .. خیلی بده یکی پیدا بشه سرکارت بزاره عاشقت کنه یه دفه بزاره بره انگار نه انگار ! خیلی دلم پره ..

دریا چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 00:17 http://ashti2.blogfa.com

سلام داداش مجید

من برگشتم

خوش آمدید .. خیلی خوشحالم شما دوستان گلم هستید ..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.