دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

محرم!

هر سال که میگذره از حس و حال محرم دور میشم .. یادش بخیر بچه که بودم روزشماری میکردم  کی داربستهای تکیه امام حسین تو کوچمون  می زنند !! ده شب برای بچه های دوران ما یک حال و هوایی خاص بود  . بعضی ها که یک سال دو سال یا بعضا سال خبر نداشتیم در محرم دوباره می دیدیم شون .. ادما هر جای دنیا که بودند محرم که میشد برمی گشتند محلشون برای عزاداری و برپایی تکیه و حسینیه خانواده امام حسین علیه السلام . ولی این چند سال اخیر محرم که میشه هیچ حس خاصی ندارم . حتی حوصله اشک ریختن بحال خودم هم ندارم . قدیما خونه ها اونقدر قدیمی بود و امکانات بقدری کم بود که موندن در خونه جذابیتی نداشت ولی الان به یمن و میمنت تکنولوژی بقدری وسایل سرگرمی و تفریحی در خانه ها زیاد شده که متاسفانه هیچ  جذابیتی بیرون نداره . امروز گفتم برم قدم بزنم و حال و هوایی عوض کنم خیابانهای خلوت و تاریک بدجور توی ذوق میزد و همه سوار ماشینها مشغول پرسه زنی در خیابانها بودند بدون هیچ هدف مشخصی . یکی دو مغازه ام دیدم دو تا ال ای دی بزرگ  و یک دستگاه پلی استیشن بچه ها رو سرگرم  می کنه . زمان ما که بساط گل کوچیک جمعه ها به راه بود اینه وضعیتمون وای به حال نسل آینده که خودشو  گرفتار بازیهای پلی استیشن کرده . بگذریم از کجا به کجارسیدم .  اما اوضاع خیلی ناامید کننده است ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.