دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

دلنوشته های من

حرفهایی که نمیشود زد!

درس حیوانات به انسانها...

امروز کوچولو خانم درسی بهم داد که با سی و چند سال عمر از خدا  گرفتم جرات انجامش رو ندارم . امروز وارد دومین ماه تولد نازگلک خانم دختر کوچولو خانم میشیم . امروز غروب وقتی میخواستم برم داخل ساختمون دیدم داره نازگلک بازی میکنه و  بعداز مدتی برگشتم حیاط دیدم نازگلک دختر دو ماهه اش نیست . کوچولو خانم هم کنار حیاط خیلی راحت گرفته بود خوابیده بود . اولش خیلی ناراحت شدم . گفتم مگه میشه مادری بچه اش رو که دو ماهه ازش مراقبت کرده بزاره کنار کوچه و راحت بیاد بخوابه . چند بار رفتم و اومدم  دیدم نه گرفته خوابیده . شک برم داشت که شاید گربه ای بچه اش رو دزدیده ولی بازم باور نمیکردم چون گربه از منافعش و وابستگی هاش تا پای جون می جنگه . برگشتم و گفتم اگر فردا بچه اش پیدا نشه میندازمش یه جای دور . چون واقعا بچه نازی داره . رفتم و دوباره برگشتم ولی اینبار بود . متوجه شدم اینم از درسهای زندگی برای مستقل بودن بچه اش بوده . اما بچه چون عادت نداشت محکم چسبیده بود به مادر و ترس اینکه نکنه مادر تنهاش بزاره مادرش رو ول نمیکرد . مادر هم توی تاریکی داشت بچه رو زیر نظر میگرفت که خطری متوجهش نشه . بهرحال کاری که هیچ یک از ماها جرات فکر کردن بهش رو نداریم .

نظرات 1 + ارسال نظر
سولماز چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 00:45

سلام سلام
احوال شما؟؟؟؟؟
عزاداریهای شما هم قبول انشاالله...
عجب که اینطور..... فکر کنم خانوادگی داغون بودن. اصلا فرهنگ و تربیت خانوادگی خیلی خیلی مهمه. دختره هم حتما بچه سال نبوده که.این ادا اصولا از یه همچین خانمی بعیده.البته بعضیا از یه سنی به بعد دیگه رشد عقلی ندارن و تو یه سن خاص میمونن این خانم هم از اون دسته بوده. خدا رو شکر که همونجا تموم شده. این جور خانما زندگی رو به کام همسر و اطرافیانشون زهر میکنن.
انشاالله این دفعه خواستگاری یه خانم خوب و باکمالات میری و به تفاهم میرسید.
فقط یه نکته که من خودم هم سخت بهش اعتقاد دارم و یقینا شما خودت بهتر میدونی اینه که هیچ کس ایده آل نیست و بالاخره یه عیبی داره. از خدا میخوام یه خانم خوب و مهربون که به ایده آلهات نزدیک باشه سر راهت قرار بده. آمین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.